حاشیه ها

بعضی وقتا از مرد بودنم خجالت میکشم

وقتی بیست و خورده ای سال عمر کردم و به هیچ جایی نرسیدم

وقتی میبینم خیلی هایی که از من خیلی عقب بودن

به جایی رسیدن که جواب سلامتو با پوز خند زشتی میدن

وقتی میفهمم که اینهمه داشتم درجا میزدم

وقتی میفهمم خیلی از حرفا فقط یه حرف بوده

وقتی میبینم آدما خیلی راحت دروغ های بزرگی گفتن و آخرش فقط به خنگی من خندیدن و رد شدن

موهای سفیدی که دارن یواش یواش تو فرق سرم زیاد و زیاد تر میشن

از چهره ی زشتم تو آینه که هر روز داره پیر تر میشه

از بی خوابی های شبونه

از نفرتی که سر صبحی از دنیا و آدماش پیدا میکنم

آه می کشم که سالها با اینهمه نداری هام کلی پول ریختم تو حلق دانشگاهی ها و آخرش هم هیچی به هیچی

مرد بودن خوب نیست

مادرت میخواد درس بخونی دکتر شی

بابات میخواد کار کنی کمک خرجش شی

خودت میمونی وسط که کدوم وری باید بری

چیزی که خودت میخوایی رو هم هیچوقت نباید به زبون بیاری

اولش سعی میکنی هردوتاشو خوشحال کنی

بعضی وقتا میری سرکار بعضی وقتا سرتو میکنی تو کتاب

یکم که بگذره ...

بی پولی بیاد سراغت ....

سر رشته درس از ذهنت بره ....

درست همون نقطه ای که هم باید بری سرکار هم باید درساتو بیشتر بخونی.

هم باید واسه کتاب خریدن پول داشته باشی هم واسه خوندنش وقت

کلا همه چی متضاد هم میشن

یواش یواش میزنی سیم آخر

از اون سیم آخرایی که فقط سکوت میکنی

از اون سیم آخرایی که حال و حوصله حرف زدن با کسی رو نداری

از اونایی که شبا تا صبح بیدار میمونی و همش فکرت مشغوله شایدم کون به کون سیگارت رو هم خاموش نکنی

حساب کتابات با هیچی جور درنمیاد

با خودت میگی من که وضعم اینه پس چرا دارم درس میخونم آخه؟

خنده ات میگیره که تا حالا متوجه این حرف ساده نشدی

درس خوندن لیاقت میخواد که ما پولشو نداریم.

یه شب سر یه بحث الکی یهو منفجر میشی

سر همه داد میزنی و حرفایی که مثل یه سرطان تو مغزت بودن رو به همه میگی.

یه ریست کلی میشه که نتیجه اش انصراف از دانشگاهه.

کتاب دفترت رو که پاره کردی میری دنبال کار

انگار همه چیز حل شده .....

به در و دیوارو کس و ناکس و سگ و گربه رو میزنی تا یه کاری برا خودت جور کنی

دی ماه نود و سه

شاید این دی ماه نودوسه رو تو تاریخ با عنوان بدترین دوران اقتصادی ایران ثبت کردن.

هرجا رفتی یا کار نبود یا اگه کاری هم بود پولی توش نبود.

از سر بیکاری یه دفترچه اعذام به خدمت میخری هزارو پونصد تومن :)

میخوایی بری خدمت با این خیال خوش که با این چندر غازی که تو حساب داری وسایل لازم خدمت رو میخرم و راهی میشی تا یه مدت از این جهندم دور باشی

یادش بخیر دوستم عزیز میگفت خدمت هم مال پولدار ها شده

آخه اون سه ماه زودتر از من اقدام کرده بود.

تو حسابم پنجاه هزار تومن پول بود

پنجاه و هشت هزار تومن خرج ارسال دفتر چه خدمتم شد خخخخخخخخخ

پنجاه تومنو که تو فکر خودم مثلا قرار بود زیر شلواری زیب دار و قفل و یه ساک برا خودم میخرم با یه حالت گریه تیکه تیکه بهشون دادم.

ولی بعد فهمیدم اون خانومی که تو دفر پلیس +10 نشسته هم هشت تومن لازم داره

زنگ زدم کاوه دوست صمیمیم و ده تومن ازش قرض گرفتم

هشت تومن دادم به خانومه هزار تومن سیگار گرفتم با پونصد تومن سوار تاکسی شدم الان پونصد تومن تو کیف پولمه

نمیدونم چرا دارم اینارو مینویسم

من آدمی بودم که هرجا باشم محال بود صدای خنده از اونجا شنیده نشه

آدمی بودم که هر روز اگه رفیقاشو نبینه روزش شب نمیشد

آدمی بودم که حتی وقتی یکی میاد باهام دعوا کنه با شوخی میخندوندمش و باهاش دوست میشدم سریع

آدمی بودم که هر روز کم کمش دو سه جا دعوت بودم همیشه

ولی الان ....

همش تو اتاقم درگیرمو نمیام بیرون

شبا بیدار و روزا خواب ، حتی رو ندارم با مادرم روبرو بشم قایمکی میرم آشپزخونه و بطری آبم رو پر میکنم و برمیگردم اتاقم

چون میدونم بازم هی شروع میکه به غور زدن که تا الان خواب بودی؟ خجالت نمیکشی؟ مرد گنده

دیگه کسی یادم نمیکنه گوشیه صاب مرده ام اینقد بلا استفاده مونده که بعضی وقتا یادم میره گوشی دارم

دیگه برام مهم نیست که کسی رو ببینم یا نه برعکس حوصله دیدن کسی رو ندارم اصلا

زندگیه من همش حاشیه بوده

همیشه برای آدمایی خوبی کردم که بهم بدی میکردن و به آدمایی که بهم خوبی میکردن بی توجه بودم

پایان.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد