یه حس خاص دارم

یه نقاشی بکش از روزایی که رفت

یه اتاق تاریک با یه طناب روی سقف

بکش .... پدری که نفس بریده

ولی پسرش میره سمت هدف طوری که

انگار آسمون خدا پرچمه براش

اون میره جلو حتی اگه دقدقه نذاشت

منم ... پسری از جنس قلم

که قدم به قدم میرم سمت هدف

نمیخوام باشم مثل گنده ای که گداست

یا تو جنگل باشم عین کنده ای که دراز و بدرد نخوره

تق صدام میخوام به در بخوره

نشینم گوشه ی خونه فقط پدر بدوئه

حتی اگه حالم از وضعیت بهم بخوره

....

اگه نمیرم مسجد نگو تقصیر کارم

من بوی سیگارو به جوراب ترجیح دادم

جایی نمیرم که همه واسه تفریح خواب برن

کفشامو دوست دارم پس نیست کار من


یه حس خاص دارم

مثل حس بادبادک

تو زمین بمون

ولی من همیشه آزادم


نه به کسی دل دادم نه به پاش گذاشتم

نه با کسی قهر شدم نه با کسی آشتی

من منت جاده رو نمیکشم تو خاکی میرم

دیدم ، اون رفیقایی که یهو لاشی میشن

حاشیه ها

بعضی وقتا از مرد بودنم خجالت میکشم

وقتی بیست و خورده ای سال عمر کردم و به هیچ جایی نرسیدم

وقتی میبینم خیلی هایی که از من خیلی عقب بودن

به جایی رسیدن که جواب سلامتو با پوز خند زشتی میدن

وقتی میفهمم که اینهمه داشتم درجا میزدم

وقتی میفهمم خیلی از حرفا فقط یه حرف بوده

وقتی میبینم آدما خیلی راحت دروغ های بزرگی گفتن و آخرش فقط به خنگی من خندیدن و رد شدن

موهای سفیدی که دارن یواش یواش تو فرق سرم زیاد و زیاد تر میشن

از چهره ی زشتم تو آینه که هر روز داره پیر تر میشه

از بی خوابی های شبونه

از نفرتی که سر صبحی از دنیا و آدماش پیدا میکنم

آه می کشم که سالها با اینهمه نداری هام کلی پول ریختم تو حلق دانشگاهی ها و آخرش هم هیچی به هیچی

مرد بودن خوب نیست

مادرت میخواد درس بخونی دکتر شی

بابات میخواد کار کنی کمک خرجش شی

خودت میمونی وسط که کدوم وری باید بری

چیزی که خودت میخوایی رو هم هیچوقت نباید به زبون بیاری

اولش سعی میکنی هردوتاشو خوشحال کنی

بعضی وقتا میری سرکار بعضی وقتا سرتو میکنی تو کتاب

یکم که بگذره ...

بی پولی بیاد سراغت ....

سر رشته درس از ذهنت بره ....

درست همون نقطه ای که هم باید بری سرکار هم باید درساتو بیشتر بخونی.

هم باید واسه کتاب خریدن پول داشته باشی هم واسه خوندنش وقت

کلا همه چی متضاد هم میشن

یواش یواش میزنی سیم آخر

از اون سیم آخرایی که فقط سکوت میکنی

از اون سیم آخرایی که حال و حوصله حرف زدن با کسی رو نداری

از اونایی که شبا تا صبح بیدار میمونی و همش فکرت مشغوله شایدم کون به کون سیگارت رو هم خاموش نکنی

حساب کتابات با هیچی جور درنمیاد

با خودت میگی من که وضعم اینه پس چرا دارم درس میخونم آخه؟

خنده ات میگیره که تا حالا متوجه این حرف ساده نشدی

درس خوندن لیاقت میخواد که ما پولشو نداریم.

یه شب سر یه بحث الکی یهو منفجر میشی

سر همه داد میزنی و حرفایی که مثل یه سرطان تو مغزت بودن رو به همه میگی.

یه ریست کلی میشه که نتیجه اش انصراف از دانشگاهه.

کتاب دفترت رو که پاره کردی میری دنبال کار

انگار همه چیز حل شده .....

به در و دیوارو کس و ناکس و سگ و گربه رو میزنی تا یه کاری برا خودت جور کنی

دی ماه نود و سه

شاید این دی ماه نودوسه رو تو تاریخ با عنوان بدترین دوران اقتصادی ایران ثبت کردن.

هرجا رفتی یا کار نبود یا اگه کاری هم بود پولی توش نبود.

از سر بیکاری یه دفترچه اعذام به خدمت میخری هزارو پونصد تومن :)

میخوایی بری خدمت با این خیال خوش که با این چندر غازی که تو حساب داری وسایل لازم خدمت رو میخرم و راهی میشی تا یه مدت از این جهندم دور باشی

یادش بخیر دوستم عزیز میگفت خدمت هم مال پولدار ها شده

آخه اون سه ماه زودتر از من اقدام کرده بود.

تو حسابم پنجاه هزار تومن پول بود

پنجاه و هشت هزار تومن خرج ارسال دفتر چه خدمتم شد خخخخخخخخخ

پنجاه تومنو که تو فکر خودم مثلا قرار بود زیر شلواری زیب دار و قفل و یه ساک برا خودم میخرم با یه حالت گریه تیکه تیکه بهشون دادم.

ولی بعد فهمیدم اون خانومی که تو دفر پلیس +10 نشسته هم هشت تومن لازم داره

زنگ زدم کاوه دوست صمیمیم و ده تومن ازش قرض گرفتم

هشت تومن دادم به خانومه هزار تومن سیگار گرفتم با پونصد تومن سوار تاکسی شدم الان پونصد تومن تو کیف پولمه

نمیدونم چرا دارم اینارو مینویسم

من آدمی بودم که هرجا باشم محال بود صدای خنده از اونجا شنیده نشه

آدمی بودم که هر روز اگه رفیقاشو نبینه روزش شب نمیشد

آدمی بودم که حتی وقتی یکی میاد باهام دعوا کنه با شوخی میخندوندمش و باهاش دوست میشدم سریع

آدمی بودم که هر روز کم کمش دو سه جا دعوت بودم همیشه

ولی الان ....

همش تو اتاقم درگیرمو نمیام بیرون

شبا بیدار و روزا خواب ، حتی رو ندارم با مادرم روبرو بشم قایمکی میرم آشپزخونه و بطری آبم رو پر میکنم و برمیگردم اتاقم

چون میدونم بازم هی شروع میکه به غور زدن که تا الان خواب بودی؟ خجالت نمیکشی؟ مرد گنده

دیگه کسی یادم نمیکنه گوشیه صاب مرده ام اینقد بلا استفاده مونده که بعضی وقتا یادم میره گوشی دارم

دیگه برام مهم نیست که کسی رو ببینم یا نه برعکس حوصله دیدن کسی رو ندارم اصلا

زندگیه من همش حاشیه بوده

همیشه برای آدمایی خوبی کردم که بهم بدی میکردن و به آدمایی که بهم خوبی میکردن بی توجه بودم

پایان.

گاهی

گاهی باید رد شد باید گذشت


گاهی باید در اوج نیاز، نخواست


گاهی باید کویر شد


با همه ی تشنگی منت هیچ ابری را نکشید


گاهی برای بودن باید محو شد

خسته ام

این روزها عجیب دلم بچگی میخواهد...


خسته ام...


فقط یک قلم لطفا"...


میخواهم خودم را خط خطی کنم...


عاشق نیستم

من اگر عاشقانه مینویسم
نه عاشقم، نه معشوقِ کسی!
فقط می نویسم تا عشق یاد قلبم بماند...
در این ژرفای دل کندن ها و عادت ها و هوس ها
فقط تمرین آدم بودن میکنم!
همین...

دو قطره باران

ﺑﺎﺯ ﺩﻭ ﻗﻄﺮﻩ ﺑﺎﺭﻭﻥ ﺯﺩ ﭼُﺲ ﻧﺎﻟﻪ ﻫﺎﯼ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ
ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪ...!!!! {-118-}

منو آینه

به آینه نگاه میکنم؛
لبخند میزنم..
لبخند نمیزند..

بعضی ها

بــه بـَـضـیـام بـآس گــفــت


اَصـَـن بـه دآییــت نــَـرَفـتــی هـآ؟

اینجا

اینجا تا پیراهنت راسیاه نبینند


باور نمی کنند چیزی از دست داده باشی.....!


مشترک مورد نظر


یه وقتا لازمه از گوشیمون بشنویم :


مشترک مورد نظر آدم نمیباشد ، لطفا قطع کنید !


آس دل

هی لعنتی من که آس دلمو واسه تو زدم زمین ....

تو چرا منو بریدی .....!؟

این وبلاگ فقط یک صفحه دارد

حرف از خوشی ها و خنده هامون میزنی


حرف از سوختن و ساختنات میزنی


یه لطفی در حقم کن


دیگه نیا اینجا


اگه میایی هم حرف نزن


اگه حرف هم زدی حرفاتو قبلش خودت مزه کن


نزا بیشتر از این به فساد کشیده شم


فک کن من قبولت دارم


هیچ حرفی تو خوب بودن تو نیست


برای اثبات خوبی هات


دنباله گذشته هامون نباش


این وبلاگ فقط یک صفحه داره


یک صفحه اونم فقط برای تو


امروزم رو برات مینویسم تا دیروزم رو فراموش کنی


آروم آروم


عادی میشه برات


حرفایی که از منو این خراب شده میشنوی


عادی میشه


خاطراتی که مغزم رو خراش میده


عادی میشه


مثل پاکت سیگاری که وقتی میرم تو مغازه


بدون هیچ حرفی میزارن جلوم


هرکی دیرتر تموم شه بازنده است


یجورى میگن دود از عمر کم میکنه


انگار هر کى عمرش دیرتر تموم شه برنده اس

مخاطب خاص

آدامسمو با اون همه“شیک” بودنش … …


بعد نیم ساعت زیر کفشم له میکنم ... ...


  شما که جای خود داری ... ...

سیگار نکش

گفت:اینقدر سیگار نکش میمیری. گفتم:اگه نکشم میمیرم


گفت:اگه بکشی با درد میمیری. گفتم:اگه نکشم از درد میمیرم


گفت:هوای دودی جلوی درد رو نمیگیره.


گفتم: هوای صاف جلوی مرگو میگیره؟


یه کم نگاهم کرد و گفت : بکش…

نسل ما

ﻧﺴﻞ “ﻣﺎ ” … … ﺑﺎ ﺳﻴﮕﺎﺭ ﻭ ﺩﻳﺎﺯﭘﺎﻡ ﻭ ﮐﺪﺋﻴﻦ ﻭ ﭘﺮﻭﻓﻦ،


ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺧﻮﺍﺑﻴﺪﻩ.. ﺗﺎ ﺑﺎ “ ﻣﻌﺸﻮﻗﺶ

خاک تو سرت روزگار

شب تا صبح با خودم درگیرم


مثل یه زندانی که معلوم نیس


یا عفوش کنن یا اعدام


اینقد خودخوری کردم که دیگه از خودم سیر شدم


صبح که معلوم نی خوابم یا بیدار


تو عالم هپروت دوس دارم چشامو ببندم


دوس دارم خوابم ببره


و وقتی بیدار شدم ببینم


همه چی فرق کرده


همه خوب شدن کسی دیگه درگیر نیس


هیششکی نمیاد سرت غورغور کنه


حتی چند نفر پیدا میکنی که دوستت داشته باشن


برات مهم نیس فردا چی میشه


مهم نیس امروز چه گوهی خوردی


مهم اینه که شب به موقع بخوابی تا آدم بده نیاد سراغت


مهم اینه که فقط چشاتو ببندی


مثل الان




خاک تو سرت روزگار


بیا برگردیم

بیا برگردیم


به روزهایی که واقعی بود


خنده هاش ، گریه هاش ، معرفت هاش


خیلی وقته خنده هامون مزه لجن میده


خیلی وقته بغل هم گریه نکردیم


خیلی وقته معرفت


بوی گند سیگار میده


یا شاید سیگار بوی معرفت میده


لعنتی


آماده شو برگردیم


دنیایم

دنیایم بی اندازه کوچک شده است .

می بینی؟

به قدری کوچک که میتوان آنرا دردستی گرفت وبه دستی دیگر پرتاب کرد...!

میدانم می بینی مرا

 توهمیشه دیده ای

دلم زندگی راغنج میزند وحسم در گفت وگویی مدام این لحظه شوم را نفس میکشد.

دور شو تا میتوانی دور شو .

من در کشاکشی مدام دربهت ودرگیرم.

اما

 برای رفتنم

سالهاست ساک بسته ام .

حماقت محض


اسمش نه عشق است نه علاقه نه حتی عادت


حماقت محض است دلتنگ کسی شدن که دلش با تو نیست

التماس


بگذار از دست برود


هر آنچه که به التماس آلوده باشد


حتی زندگی



انسانیت


مهم نیست که مذهبی هستیم یا نه


مهم نیست که چه اعتقادی داریم


مهم روح انسانی است،مهم انسانیت است...


حس بد


باز بدخوابی زد به سرم


دیگه احساس میکنم به بن بست رسیدم ،،،


از حرف زدن اطرافیان و کلا از حرکاتشون معلومه که


واقعا دیگه محبت خیلی کم شده ،،،،،،


نمیدونم چیکار کنم بدجور دو دلم


آخه همه چیز خیلی تغییر کرده و جـَو


اونجوری که من میخام نیس،


تا دیر نشده باید یکاری بکنم


  یا محبت ، یا دشمنی اجباری و مصلحتی



مثل سیگار


مثل سیگارند خاطره ها،


حال می دهند ولی از درون می پوسانند . . .



زود از یاد می روند و دود می شوند


اما هرگز ترک شدنی نیستند !



دوازدهم 1

امروز دوازدهمه


دوباره گم و گور شدم


میدونی که کجام؟؟؟


دوباره همون خیابون


همون پارک


همون تاب


دوباره دوست دارم تنهای تنها باشم


همه روزای مهم فراموشم میشه


اما این دوازدهم...


نمیدونم چی میشه یادم میاد


نمیدونم چرا عاشق تاب بازی ام


برو بالااااااااااااااا


بیا پاییییییییییین


حس خیلی خوبی به آدم دست میده


ولی


همیشه ترس کوبیده شدن به زمین رو داری


ترس اینکه زنجیرایی که نگه ات داشتن


فقط و فقط


یکی شون ولت کنه


بعد دیگه از هرچی زنجیره زده بشی


من مینویسم


رفاقت تعطیل


ولی تو گوش نکن


این زنجیر پاره شه


این وسط منم که داغون میشم


با اینهمه ادعایی که داشتم


مث پروازای بلندتر روی تاب